مرد جوان با موتورش جلوي زن پيچيد. زن جوان مسيرش را عوض كرد. مرد دور زد و او را دنبال كرد.  زن به سمت ديگر پل رفت. مرد راهش را سد كرد و اجازه رفتن به او نداد. زن نگران به سويي ديگر روانه شد و مرد هم دوباره به دنبال او. و اين قصه همچنان تكرار شد. و دخترك زيبا جلوي پدر بر روي موتور نشسته تماشايشان مي كرد. مبهوت و هاج و واج!

صداي جيغ زن نگاهها را به سمت آنان متمركز كرد. زن به مرد مي گفت كه رهايش كند و برود اما فايده اي نداشت. زن شروع به دويدن در مسير كنار رودخانه كرد. مرد از موتور پياده شد و به سمتش دويد. زن هم دويد. بالاخره دست مرد به او رسيد. از خجالت رويم را برگرداندم تا آنچه اتفاق مي افتد را نبينم.


برچسب‌ها: طلاق, اورژانس اجتماعی
ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۷ |

  مرد جوان با موتورش جلوي زن پيچيد. زن جوان مسيرش را عوض كرد. مرد دور زد و او را دنبال كرد.  زن به سمت ديگر پل رفت. مرد راهش را سد كرد و اجازه رفتن به او نداد. زن نگران به سويي ديگر روانه شد و مرد هم دوباره به دنبال او. و اين قصه همچنان تكرار شد. و دخترك زيبا جلوي پدر بر روي موتور نشسته تماشايشان مي كرد. مبهوت و هاج و واج!

صداي جيغ زن نگاهها را به سمت آنان متمركز كرد. زن به مرد مي گفت كه رهايش كند و برود اما فايده اي نداشت. زن شروع به دويدن در مسير كنار رودخانه كرد. مرد از موتور پياده شد و به سمتش دويد. زن هم دويد. بالاخره دست مرد به او رسيد. از خجالت رويم را برگرداندم تا آنچه اتفاق مي افتد را نبينم.


برچسب‌ها: طلاق, اورژانس اجتماعی
ادامه مطلب
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۷ |